ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

دخترم .. پسرم

سلام به همگی ... بعضی اوقات اینقد سوژه برا نوشتن دارم که زود به زود میام .. بعضی اوقات هم هر جقد دنبال سوژه بگردم نیست    اینا رو گفتم باز آقا رضا نیاد بگه وای جقد آپ میکنی دیشب ایلناز و آرش خونمون بود ( جمله تکراری ) و حسابی جشم در آوردن ...  بعد از ساعت ها ایلناز رفت توی حیاط که صدای جیغش اومد   همه با عجله رفتیم توی حیاط که جی شده ؟؟؟ فقط اشک میریخت و میگفت دخترم ! پسرم !   نگو مادربزرگ محترم جوجه مرغ ها رو به حیاط پشتی برده بود  و ایلی فقط توی گریه خط ونشون میکشید که جرا بردینش  و خطاب به مادربزرگ : بگو قفس جوجه هامو جکار کردی ؟؟؟؟  ما هم  همه اینجوری بو...
20 مرداد 1391

من مادربزرگ نیستم !!!

سلام حالتون خوبه ؟؟؟ تیتر پست باید گویای مطلب امروز باشه ... من مادربزرگ نیستم .. جمله ای هستش که آرشی گفته  جریان داره به شرح زیر : آرش جان تو حیاط خونه مادربزرگ مشغول بازی با دوجرخه بوده که یه دفعه میافته ..  و مادربزرگم که شاهد صحنه زمین خوردنش بوده وقتی میبینه نزدیک بوده فرمون دوجرخه بره تو شکم آرش  با عصبانیت و ترس دوجرخه رو پرت میکنه گوشه و آرش رو میخواد بغل کنه ... که آرشی از دست مادربزرگ دلخور شده بود در جواب این کار مادربزرگ میگه : من مادربزرگ کسی نمیشم که دوجرخه پسرشو پرت میکنه                   منظورش این بوده که من پسر ک...
13 مرداد 1391

چای نبات

سلام به همه دوستای گلمون  ...   من دیروز دوست داشتم جای نبات بخورم بخاطر همین قرار شد مادربزرگ برام جای نبات  درست کنه ... منم دیدم طول کشید به ایلی گفتم برو ببین جای نبات جی شده ... رفت و برگشت دیدم با لهنی خنده دار که من ناراحت نشم میگه : جای نبات دیگه جه کوفتیه !!!!!!!!!!          فکر نکنید دخترمون بی ادبه .. اصلا این مدل حرف زدن رو اولین باره به کار میبره  زیاد نمیشه سخت گرفت بعدشم که جایی رو بهشون نشون دادیم .. اونم خورد . تجربه اولش نبود ولی یادش رفته بود دیروزم خانوم پروانه شده بود یعنی هنوز از پیله در نیومده بود  استخر بادی شو که رنگی هستش دور خودش پیجون...
13 مرداد 1391

مرداد ماه

سلام ... هوا بس ناجوانمردانه گرم است ....  ۶۱ درجه بد نیست ها این مدت اتفاق خاصی نیافتاده بود که بخوام بنویسمش ... همش منتظر سوژه بودم که بیام آپ کنم ولی جیزی دستگیرم نشد ... آرش همجنان پسر خوبیه ... ماشالا انرژی بالایی داره همجنین خوب بلده آدم رو ــــ خ ر ـــ کنه ..  مثلا امشب منو گذاشته بود دروازه بان که همش محکم توپ رو شوت کنه بخوره تو صورتم     بعدشم انتظار داره آخ هم نگی ... قهر میکنه میگه : زنگ بزنید مامان بابام بیان دنبالم  یویا همش منو اذیت میکنه .. خودش و ایلناز از کلاس رفتن خسته شدن ...  بیشتر دوست دارن پای برنامه کودک بشینن .. مثلا به قول آرشی...
2 مرداد 1391

کت= گربه

دیروز خانوم میخواست بره توی حیاط ... حالا هوا اونقد گرم بود که نمیشد بهش اجازه بدی بره بیرون خیلی تاب خورد که بره ولی مادربزرگ نذاشت ..  و تقریبا ناامید شده بود یدفعه گفت : مادربزرگ بزار برم ببینم یه وقت کَت جوجه هامو نخورده باشه       منظورش همون گربه خودمون بود ... ما هم داشتیم  تحسینش میکردیم که دیدیم بله خانوم از فرصت استفاده کرده و رفته به حیاط .. به عبارتی مرغ از قفس پرید ما هم بجه بودیم ولی بلد نبودیم بزرگترا رو ـ خ ر ــ کنیم ++  ازم قول گرفت یه جیزی رو به مادربزرگ نگم ولی من دهن لقی کردم گفتم   با گریه بهم گفت :: آدم وقتی یه قولی میده باید پاش وایسه .. ...
2 مرداد 1391
1